مجموعه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم

مجموعة النبأ العظیم للثقافة و التبلیغ

مجموعه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم

مجموعة النبأ العظیم للثقافة و التبلیغ

مجموعه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم

گروه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم
مجموعة النبأ العظیم للثقافة و الترویج
Promotional Cultural Group alnabaolazim

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجموعة النبا العظیم الثقافی» ثبت شده است

آشنایی با محمد ابن ابی بکر

 

محمد بن ابی بکر در روز ٢٥ ذیقعده سال دهم هجری، در سفر حجة الوداع، میان راه مکه و مدینه، در مکانی به نام ذوالحلیفه که محل احرام بستن اهل مدینه است، به دنیا آمد.(١) پس از ولادتش، عایشه خواهر وی، نام محمد و کنیه ابوالقاسم را بر اوگذاشت.(٢)


پدرش ابوبکر بن ابی قحافه، خلیفه اول اهل سنت و مادرش اسماء دختر عُمیس است که ابتدا همسر جعفر بن ابی طالب علیه السلام بود و پس از شهادت وی در جنگ موته به عقد ابوبکر در آمد که حاصل این ازدواج محمد بود.(٣) وی پس از مرگ ابوبکر، همسر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شد و از این ازدواج نیز پسری به نام یحیی متولد شد.(٤) به دلیل اینکه محمد بن ابی بکر در سن خردسالی به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و در دامان پر مهر و پدرانه حضرت پرورش یافت، به یکی از یاران وفادار حضرت تبدیل شد ومصداق بارز و عینی آیه شریفه « یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ » گردید و در رسیدن به این مقام، مادر وی اسماء بنت عمیس نقش به سزایی داشت، چرا که این بانوی بزرگ جهان اسلام امین و محرم راز خانه امیرالمؤمنین علیه السلام بود در روزگاری که همسر او یعنی ابوبکر در ماجرای سقیفه مشغول به کار خود بود، ایشان بدون اینکه او از ماجرا بویی ببرد به وصیت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها در مراسم تغسیل و تکفین و تدفین آن حضرت شرکت داشته است و برای بزرگی این بانو همین بس که بعد از آنکه ابوبکر از دنیا رفت، به عنوان همسر قطب عالم امکان، بهانه خلقت، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، به خانه حضرت نقل مکان کرد.
شاید برخی از زنان ناخوشایند ببینند که زنی به عقد سه نفر در آمده باشد، اما باید بدانند که همسر اول ایشان ،شخصیت والا مقامی چون جناب جعفر طیّار است و هرچند همسر دوّم وی چنگی به دل نمی‎زند ولی این بانوی بزرگوار توانست با همّت خود نسل ابوبکر را عوض کند و پسری ارزشمند چون محمد که مایه فخر و مباهات اسماء و تمام شیعیان است را برای خدمتگزاری به مکتب اهل بیت علیهم السلام مهیّا سازد و آخر الامر نیز به همسری مولا در آمده است، کدام زنی از زنان عادی همچنین افتخاری دارد؟


محمد بن ابی بکر در خانه امیرالمؤمنین علی علیه السلام


پس از ازدواج اسماء، مادر محمد بن ابی بکر با حضرت امیر علیه السلام ، محمد، در سایه تعلیم و تربیت وصی پیامبر رشد کرد و پرورش یافت و از نزدیک با شیوه زندگی حضرت و سیره آن امام همام آشنا گشت و به نوجوانی برومند، مؤمن، عاشق اهل بیت علیهم السلام و پیرو ولایت مبدّل گردید و این باعث شد تا محمد علاقه بسیار وافر و عمیقی به حضرت امیر علیه السلام پیدا کند و متقابلاً حضرت نیز وی را دوست می داشتند و می فرمودند: « محمد از صلب ابوبکر و فرزند من است ».(٥)


محمد بن ابی بکر در جنگ جمل


جناب محمد بن ابی بکر در جنگ جمل، به فرمان امیرمؤمنان علی علیه السلام ، فرمانده پیاده نظام لشکر بود. وی در این جنگ رشادت های فراوانی از خود نشان داد. پس از پایان نبرد، امام علیه السلام به وی دستور دادند تا به سوی خواهر خود، عایشه برود و مراقبت از او را به عهده بگیرد. جناب محمد نیز این کار را کرد و چند روز بعد، عایشه را به همراهی چهل زن به مدینه بازگرداند.


استاندار مصر


پس از جنگ جمل، در رمضان سال ٣٦، امام علیه السلام پس از آنکه قیس بن سعد را از عمارت مصر عزل نمودند، به جای او جناب محمد بن ابی بکر را به ولایت و حکومت بر مصر منصوب کردند و به آن دیار فرستادند.(٦)
حضرت امیر علیه السلام در فرمان برگزیدن محمد بن ابی بکر به حکومت مصر چنین نوشتند: «بسم الله الرحمن الرحیم. این فرمانی است که بنده خدا علی، امیرمؤمنان، به محمد بن ابی بکر داده است وقتی او را به حکومت مصر گماشت. به او فرمان داده که تقوای الهی را پیشه سازد و از خداوند در نهان و آشکار و در خلوت و جلوت فرمان برد، و با مسلمانان به نرمی رفتار کند و بر بدکاران خشونت ورزد. با اهل کتاب به عدالت رفتار کند و مدافع حقوق ستم دیدگان و مخالف سرسخت ستم کاران باشد. از مردم گذشت نماید و تا آنجا که می تواند، به آنها نیکی کند؛ چون خداوند نیکوکاران را دوست دارد و بزه کاران را کیفر می دهد»(٧)

حضرت در نامه‌ای دیگر برای محمدبن ابی‌بکر و مردم مصر نوشتند و به آنان این چنین فرمودند:
« ای مردم، شما را به تقوا وصیت می‌کنم و از انجام اعمالی که فردا از آن مورد سؤال قرار خواهید گرفت کوتاهی نکنید، شما در گرو اعمال خود هستید و با آنها حرکت می‌کنید و روزی به آنها خواهید رسید...؛ ای بندگان خدا از مرگ بترسید و اسباب و وسائل و زاد و توشه برای آن تهیه نمایید، مرگ شما را، به جاهای سختی می‌کشاند و حوادث بزرگی در پی دارد... »(٨)
محمد بن ابی‌بکر، یک ماه در مصر توقف کرد و بعد برای کسانی که از بیعت با علی علیه‎السلام ، خودداری کرده بودند، نامه فرستاد که یا بیایید و بیعت کنید و یا از شهر ما خارج شوید. اما این گروه از بیعت امتناع کردند و از وی خواستند که به آنان مهلت بدهد، ولی محمدبن ابی‌بکر، پیشنهاد آنان را قبول نکرد. در همین اثناء جریان جنگ صفین پیش آمد، این گروه متمرّد وقتی شنیدند که جریان جنگ صفین، به پایان رسید و شامیان به شام و عراقیان به عراق برگشتند، بر محمدبن ابی‌بکر شورش بردند، اما شورش‌های آنان با شکست مواجه شد، در این میان شخصی به نام "معاویة بن خدیج" به خونخواهی عثمان، قیام کرد.
حضرت امیرعلیه‎السلام وقتی از حوادث مصر آگاه شدند، مالک‌ اشتر را برای آرام کردن اوضاع مصر به آن منطقه فرستاد. در این میان معاویه با دسیسه‌ای مالک را در منطقه‌ی "قلزم مصر" مسموم و به شهادت رساند.


معاویه و شهادت محمد بن ابی بکر


معاویه همیشه چشم طمع به مصر داشت و معتقد بود با تصرف آنجا، قدرت لازم را برای مبارزه با امیرالمؤمنین علیه السلام و نابودی حکومت عدل او به دست خواهد آورد. لذا معاویه از هر ابزاری استفاده می‌کرد تا مصر را تصرف کند. معاویه به کمک عمروعاص و عده‌ای از بزرگان قریش طرحی ریختند که با استفاده از آن اوضاع داخلی مصر را ناآرام کرده تا بتواند از بیرون با حمله‌ای سریع و پرقدرت مصر را بگیرد. بدین ترتیب، سپاهی به فرماندهی عمروعاص به سوی مصر روانه کرد. محمد بن ابی بکر، فرماندار مصر با شنیدن خبر حمله عمروعاص، از امام علیه السلام کمک خواست. امام نیز مردم را برای یاری محمد و نجات سرزمین مصر برانگیخت، ولی با گذشت یک ماه، فقط دو هزار نفر جنگاور، داوطلب اعزام به مصر شدند. که در این میان، خبر شهادت محمد بن ابی بکر را شنیدند.
در این نبرد عمروعاص با کمک نیروهای داخل مصر، محمد را محاصره کرد و بعد "معاویة بن خدیج" او را دستگیر کرده و او را در بیست و هشتمین بهار زندگی خود در سال ٣٨ هجری گردن زد و بدن مبارکش را در شکم یک الاغ مرده گذاشت و سوزاند.(٩)


تجلیل حضرت امیر علیه السلام از محمد بن ابی بکر


پس از شهادت محمد بن ابی بکر، امام علیه السلام ، نامه ای به ابن عباس نوشتند و در آن نامه، از محمد بن ابی بکر به بزرگی یاد کردند: « نیروی متجاوز شام بر مصر چیره شد و محمد بن ابی بکر به سعادت شهادت رسید. من در سوگواری محمد، سخت آزرده خاطرم و در برابر این فاجعه، از خداوند متعال اجر جَزیل تمنّا دارم. محمد فرزند من و فرزندی رشید و سعید و محبوب بود. محمد فرماندار من بر مصر و فرمانداری پاک دامن و پرهیزکار بود. محمد شمشیری برنده، تیری شکافنده و شخصیتی باکفایت و برجسته بود».


سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام پس از شهادت محمد بن ابی بکر


هنگامی که خبر شهادت محمد بن ابی بکر و شادی معاویه به امام علیه السلام رسید، فرمودند: « بی تابی ما به اندازه شادی آنهاست. من در تمام جنگ هایم برای شهیدی مانند محمد بی تابی نداشته ام. او فرزند همسر من بود. من او را فرزند خود می دانستم و او مرا به نیکی دوست می داشت. به خاطر اینهاست که محزون هستیم.» امام علیه السلام در جای دیگر چنین می فرماید: «همانا اندوه ما بر شهادت محمد، به اندازه شادی شامیان است، جز آنکه از آنان یک دشمن و از ما یک دوست کم شد».
و نیز زمان شنیدن خبر شهادت جناب محمد، حضرت به شدّت محزون و بی تاب گشتند. وقتی فردی در آن میان، از علت بی‌تابی ایشان پرسید، حضرت فرمودند:
« چرا از مرگ او اندوهگین نباشم، او تربیت شده‌ من بود و در خانه‌ام رشد یافت، او برای فرزندانم، برادر به حساب می‌آمد. من پدر او بودم و او را فرزند خود می‌دانستم».(١٠)


پی نوشت ها:


١. استیعاب، ج ٣، ص ١٣٦٦، ابن عبدالبر ، بیروت، دارالجبل.
٢. اسدالغابه، ج ٤، ص ٣٢٦، ابن اثیر ، بیروت.
٣. استیعاب، ج ٣، ص ١٣٦٦.
٤. اسدالغابه، ج ٤، ص ٣٢٦.
٥. الغارات، ص ١٥٨، ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، ترجمه عزیز ا... عطاردی، تهران، انتشارات عطارد، ١٣٧٢.
٦. تاریخ طبری، ج ٦، ص ٢٤٩٢، محمدبن حریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، سال ١٣٦٢.
٧. تاریخ طبری، ج ٦، ص ٢٤٩٢، محمدبن حریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، سال ١٣٦٢.
٨. نهج‌البلاغه، نامه ٢٧.
٩. الغارات، ص ١٣١.
١٠. الغارات، ص ١٥٨.
*در این نوشتار از سایت تبیان و سایت حوزه علمیه قم نیز بهره گرفته شده است.

 

تهیه شده در دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت_سعید بلوکی

  • کاربر۱

 

آشنایی با ابوذر غفاری

 

نام مشهور او جندب بن جناده‎ی غفاری است. نام‎های دیگری که برای او ذکر شده عبارت است از: بریر بن عبدالله، بریر بن جناده، بریر بن عشرقه، بریر بن جندب، جندب بن عبدالله و جندب بن سکن.

 

امّا نام مشهور و صحیح او همان جندب بن جناده‎ی غفاری است. کنیه او ابوذر است و به همین کنیه مشهور است.(١)

وی یکی از یاران بزرگ حضرت رسول اکرم(ص) است و پنجمین نفری است که اسلام آورد.(٢)

ایشان از افرادی بودند که قبل از اسلام یکتاپرست بوده و زمانی که اسلام آورد به دستور پیامبر اکرم(ص) به محل زندگی خود بازگشت.

 

حضرت رسول(ص) زمانی که وارد مدینه شدند بین مسلمانان عقد اخوت بستند، بنابر نقلی بین ابوذر و سلمان محمدی (فارسی) عقد اخوت جاری کردند و از ابوذر عهد گرفتند که از سلمان نافرمانی نکند.(٣)

 

اسلام آوردن ابوذر

 

هنگامی که ابوذر شنید در مکه شخصی به پیامبری مبعوث شده، به برادرش انیس گفت: مهیّای سفر مکه شو و برو از آنجا برایم خبر بیاور که آثار و علائم آن مرد که مدعی نبوّت است چیست؟

برادر ابوذر آمد مکّه و مطالبی را دید و شنید و به محل خود بازگشت و به ابوذر گفت: وی به نیکی امر می‎کرد و از زشتی‎ها بازمی‎داشت و کلام شیوا و موزونی داشت ولی شبیه شعر نبود. ابوذر در جواب برادر گفت: آن چیزی که می‎خواستم را نیاوردی و آتش قلبم را خاموش نکردی. و خود مهیّای سفر به مکّه شد. وقتی به مکّه رسید وارد مسجد شد و چون نمی‎توانست خواسته خود را اظهار کند (چرا که خطر جانی برایش داشت)، نشست در گوشه‎ای از مسجد تا شب فرا رسید وقتی خواست بخوابد، حضرت امیر المؤمنین(ع) دیدند که ابوذر غریب است آمدند و ابوذر را به خانه خود بردند و تا صبح با یکدیگر حرفی نزدند، صبح که فرا رسید ابوذر به مسجد بازگشت ولی روز دوم نیز پیامبر را ندید و شب هنگام که خواست بخوابد، حضرت امیر(ع) آمدند و فرمودند: آیا وقت آن نشده که به خانه برگردی (منظور خانه امیرالمؤمنین(ع) است) و ابوذر را مثل شب گذشته به خانه بردند و در شب دوم نیز چیزی نپرسیدند. به همین صورت روز سوم گذشت و در شب سوم حضرت امیر(ع) پرسیدند: نمی‎خواهی بگویی که به چه کاری به مکّه آمده‎ای؟

ابوذر گفت: اگر عهد کنی که در خواسته‎ام کمکم کنی می‎گویم. حضرت فرمودند: چنین خواهم کرد.

ابوذر گفت در پی پیامبر هستم. حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند: صبح تو را به خانه پیامبر می‎برم. من از جلو حرکت می‎کنم و تو از پشت سر به دنبالم بیا و هر کجا که احساس خطر کردم می‎نشینم و الاّ به هر خانه‎ای وارد شدم تو نیز وارد شو.

صبح هنگام حضرت از جلو و ابوذر به دنبال ایشان حرکت کرده و وارد خانه پیامبر(ص) شدند.

ابوذر به پیامبر سلام کرد و حضرت پس از جواب سلام فرمودند: تو کیستی؟ ابوذر جواب داد: مردی از قبیله غفار هستم. و خلاصه در همان مجلس مسلمان شد.

حضرت رسول(ص) فرمودند: در مکّه اسلام خود را اظهار نکن چرا که از جان تو ترسناکم ولی به میان قوم خود برو و امر مرا به آنان برسان تا زمانی که به تو خبر بدهم.

ابوذر گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان مردم مکه می‎ایستم و فریاد می‎کشم و اسلام خود را اظهار می‎کنم.

ابوذر از همان جا به مسجد آمد و فریاد کشید: «أشهد أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمّداً عَبْدُه وَ رَسولُه»

مردم که این سخن را شنیدند به ابوذر حمله‎ور شدند و او را مفصلاً کتک زدند تا از هوش رفت. عباس عموی پیامبر که این صحنه را دید خودش را روی ابوذر انداخت و به مردم گفت: مگر نمی‎دانید آن مرد از طایفه غفار است و آنها در مسیر شما به شام هستند. و به این صورت جان ابوذر را نجات داد. روز دوم نیز همین کار را ابوذر تکرار کرد و دوباره کتک مفصّلی خورد و عباس او را از کشته شدن نجات داد. پس از این ماجرا ابوذر به قبیله خود بازگشت.(٤)

 

فضائلی از ابوذر:

 

قال النبی(ص) : ابوذر فی اُمَّتی عَلی زُهْدِ عیسی بن مریم». زهد و پاکی ابوذر در میان امّت‎ من مانند زهد عیسی بن مریم است.(٥)

رسول خدا(ص) فرمودند: آسمان سایه نیفکند و زمین حمل نکرد کسی را که از ابوذر راستگوتر باشد، او تنها زندگی می‎کند، تنها می‎میرد، تنها برانگیخته می‎شود و تنها داخل بهشت می‎شود.(٦)

رسول اکرم(ص) فرمودند: بهشت به چهار نفر مشتاق است و ایشان علی(ع) ، عمّار یاسر، ابوذر و مقداد است.(٧)

صفوان می‎گوید از امام صادق(ع) شنیدم که فرمودند: پیامبر می‎فرماید: خدا به من فرمان داده است که چهار نفر را دوست داشته باشم. از ایشان پرسیدند: آنها چه کسانی هستند؟ پیامبر فرمود: علی بن ابی طالب، مقداد، ابوذر و سلمان.(٨)

ابوذر آنقدر پارسا و زاهد و عابد و شجاع بود که در این مختصر توان بیان آن نیست و بالاتر از همه خصائص ابوذر، دوست داشتن ابوذر و اطاعت بالای وی از اهل بیت(ع) بود. ابوذر از جمله نفرات معدودی بود که در ماجرای غصب خلافت امیرالمؤمنین(ع) مردانه از ایشان دفاع کرد و هیچ‎گاه با خلفا مماشات و بیعت نکرد و این رویه را داشت تا زمانی که عثمان به واسطه بذل و بخششی که از بیت‎المال به اطرافیان خود داشت و خلافکاری‎هایی که انجام می‎داد را دید و اعتراض کرد و به روشن‎گری می‎پرداخت و عثمان نیز هر کاری که می‎کرد ابوذر را نمی‎توانست آرام کند تا اینکه به شام تبعید کرد. ابوذر در شام نیز به اعتراضات خود به دستگاه عثمان و معاویه ادامه داد تا جایی که معاویه درخواست کرد که عثمان او را بازگرداند. عثمان نیز ابوذر را بازگرداند و کتک مفصّلی به ابوذر زد و او را به ربذه تبعید کرد و دستور داد که هنگام تبعید کسی با ابوذر سخن نگوید و او را بدرقه نکند و به مروان دستور داد که فرمانش را اجرا کند. لذا کسی جز امیر المؤمنین(ع) و عقیل بن ابی‎طالب، حسنین(ع) ، عمّار و عدّه‎ی کمی از بنی‎هاشم جرأت نکرد، ابوذر را بدرقه کند.

سرانجام ابوذر در سال ٣١ یا ٣٣ هجری قمری در ربذه وفات یافت.(٩) و مالک اشتر در راه بازگشت از حجّ، بر وی نماز خواند و او را دفن کرد.

روحش شاد و راهش پر رهروباد.

 

پی نوشتها:

در این نوشتار از کتاب ارزشمند دائرۀالمعارف صحابه پیامبر اعظم(ص) استفاده شده است.

١ـ قاموس الرجال، شوشتری، ج ٢، ص ٧٢٦ .

٢ـ البدء والتاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج ٥، ص ٩٣ .

٣ـ روضه‎ی کافی، کلینی، ص ١٦٣ .

٤ـ اعیان الشیعۀ، امین عاملی، ج ٤، ص ٢٢٦.

٥ـ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج ٤، ص ١٦٥٥ ـ اسدالغابۀ، ابن اثیر، ج ٥، ص ١٠١.

٦ـ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ٢٢، ص ٣٤٣.

٧ـ الخصال، شیخ صدوق، ص ٣٠٣.

٨ ـ قرب الإسناد، حمیری قمی، ص ٥٦ و ٥٧.

٩ـ الإستیعاب، ابن عبدالبر، ج ٤، ص ١٦٥٥.

 

تهییه شده در دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت _ سعید بلوکی

  • کاربر۱