مجموعه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم

مجموعة النبأ العظیم للثقافة و التبلیغ

مجموعه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم

مجموعة النبأ العظیم للثقافة و التبلیغ

مجموعه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم

گروه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم
مجموعة النبأ العظیم للثقافة و الترویج
Promotional Cultural Group alnabaolazim

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجموعه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم» ثبت شده است

آشنایی با محمد ابن ابی بکر

 

محمد بن ابی بکر در روز ٢٥ ذیقعده سال دهم هجری، در سفر حجة الوداع، میان راه مکه و مدینه، در مکانی به نام ذوالحلیفه که محل احرام بستن اهل مدینه است، به دنیا آمد.(١) پس از ولادتش، عایشه خواهر وی، نام محمد و کنیه ابوالقاسم را بر اوگذاشت.(٢)


پدرش ابوبکر بن ابی قحافه، خلیفه اول اهل سنت و مادرش اسماء دختر عُمیس است که ابتدا همسر جعفر بن ابی طالب علیه السلام بود و پس از شهادت وی در جنگ موته به عقد ابوبکر در آمد که حاصل این ازدواج محمد بود.(٣) وی پس از مرگ ابوبکر، همسر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شد و از این ازدواج نیز پسری به نام یحیی متولد شد.(٤) به دلیل اینکه محمد بن ابی بکر در سن خردسالی به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و در دامان پر مهر و پدرانه حضرت پرورش یافت، به یکی از یاران وفادار حضرت تبدیل شد ومصداق بارز و عینی آیه شریفه « یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ » گردید و در رسیدن به این مقام، مادر وی اسماء بنت عمیس نقش به سزایی داشت، چرا که این بانوی بزرگ جهان اسلام امین و محرم راز خانه امیرالمؤمنین علیه السلام بود در روزگاری که همسر او یعنی ابوبکر در ماجرای سقیفه مشغول به کار خود بود، ایشان بدون اینکه او از ماجرا بویی ببرد به وصیت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها در مراسم تغسیل و تکفین و تدفین آن حضرت شرکت داشته است و برای بزرگی این بانو همین بس که بعد از آنکه ابوبکر از دنیا رفت، به عنوان همسر قطب عالم امکان، بهانه خلقت، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، به خانه حضرت نقل مکان کرد.
شاید برخی از زنان ناخوشایند ببینند که زنی به عقد سه نفر در آمده باشد، اما باید بدانند که همسر اول ایشان ،شخصیت والا مقامی چون جناب جعفر طیّار است و هرچند همسر دوّم وی چنگی به دل نمی‎زند ولی این بانوی بزرگوار توانست با همّت خود نسل ابوبکر را عوض کند و پسری ارزشمند چون محمد که مایه فخر و مباهات اسماء و تمام شیعیان است را برای خدمتگزاری به مکتب اهل بیت علیهم السلام مهیّا سازد و آخر الامر نیز به همسری مولا در آمده است، کدام زنی از زنان عادی همچنین افتخاری دارد؟


محمد بن ابی بکر در خانه امیرالمؤمنین علی علیه السلام


پس از ازدواج اسماء، مادر محمد بن ابی بکر با حضرت امیر علیه السلام ، محمد، در سایه تعلیم و تربیت وصی پیامبر رشد کرد و پرورش یافت و از نزدیک با شیوه زندگی حضرت و سیره آن امام همام آشنا گشت و به نوجوانی برومند، مؤمن، عاشق اهل بیت علیهم السلام و پیرو ولایت مبدّل گردید و این باعث شد تا محمد علاقه بسیار وافر و عمیقی به حضرت امیر علیه السلام پیدا کند و متقابلاً حضرت نیز وی را دوست می داشتند و می فرمودند: « محمد از صلب ابوبکر و فرزند من است ».(٥)


محمد بن ابی بکر در جنگ جمل


جناب محمد بن ابی بکر در جنگ جمل، به فرمان امیرمؤمنان علی علیه السلام ، فرمانده پیاده نظام لشکر بود. وی در این جنگ رشادت های فراوانی از خود نشان داد. پس از پایان نبرد، امام علیه السلام به وی دستور دادند تا به سوی خواهر خود، عایشه برود و مراقبت از او را به عهده بگیرد. جناب محمد نیز این کار را کرد و چند روز بعد، عایشه را به همراهی چهل زن به مدینه بازگرداند.


استاندار مصر


پس از جنگ جمل، در رمضان سال ٣٦، امام علیه السلام پس از آنکه قیس بن سعد را از عمارت مصر عزل نمودند، به جای او جناب محمد بن ابی بکر را به ولایت و حکومت بر مصر منصوب کردند و به آن دیار فرستادند.(٦)
حضرت امیر علیه السلام در فرمان برگزیدن محمد بن ابی بکر به حکومت مصر چنین نوشتند: «بسم الله الرحمن الرحیم. این فرمانی است که بنده خدا علی، امیرمؤمنان، به محمد بن ابی بکر داده است وقتی او را به حکومت مصر گماشت. به او فرمان داده که تقوای الهی را پیشه سازد و از خداوند در نهان و آشکار و در خلوت و جلوت فرمان برد، و با مسلمانان به نرمی رفتار کند و بر بدکاران خشونت ورزد. با اهل کتاب به عدالت رفتار کند و مدافع حقوق ستم دیدگان و مخالف سرسخت ستم کاران باشد. از مردم گذشت نماید و تا آنجا که می تواند، به آنها نیکی کند؛ چون خداوند نیکوکاران را دوست دارد و بزه کاران را کیفر می دهد»(٧)

حضرت در نامه‌ای دیگر برای محمدبن ابی‌بکر و مردم مصر نوشتند و به آنان این چنین فرمودند:
« ای مردم، شما را به تقوا وصیت می‌کنم و از انجام اعمالی که فردا از آن مورد سؤال قرار خواهید گرفت کوتاهی نکنید، شما در گرو اعمال خود هستید و با آنها حرکت می‌کنید و روزی به آنها خواهید رسید...؛ ای بندگان خدا از مرگ بترسید و اسباب و وسائل و زاد و توشه برای آن تهیه نمایید، مرگ شما را، به جاهای سختی می‌کشاند و حوادث بزرگی در پی دارد... »(٨)
محمد بن ابی‌بکر، یک ماه در مصر توقف کرد و بعد برای کسانی که از بیعت با علی علیه‎السلام ، خودداری کرده بودند، نامه فرستاد که یا بیایید و بیعت کنید و یا از شهر ما خارج شوید. اما این گروه از بیعت امتناع کردند و از وی خواستند که به آنان مهلت بدهد، ولی محمدبن ابی‌بکر، پیشنهاد آنان را قبول نکرد. در همین اثناء جریان جنگ صفین پیش آمد، این گروه متمرّد وقتی شنیدند که جریان جنگ صفین، به پایان رسید و شامیان به شام و عراقیان به عراق برگشتند، بر محمدبن ابی‌بکر شورش بردند، اما شورش‌های آنان با شکست مواجه شد، در این میان شخصی به نام "معاویة بن خدیج" به خونخواهی عثمان، قیام کرد.
حضرت امیرعلیه‎السلام وقتی از حوادث مصر آگاه شدند، مالک‌ اشتر را برای آرام کردن اوضاع مصر به آن منطقه فرستاد. در این میان معاویه با دسیسه‌ای مالک را در منطقه‌ی "قلزم مصر" مسموم و به شهادت رساند.


معاویه و شهادت محمد بن ابی بکر


معاویه همیشه چشم طمع به مصر داشت و معتقد بود با تصرف آنجا، قدرت لازم را برای مبارزه با امیرالمؤمنین علیه السلام و نابودی حکومت عدل او به دست خواهد آورد. لذا معاویه از هر ابزاری استفاده می‌کرد تا مصر را تصرف کند. معاویه به کمک عمروعاص و عده‌ای از بزرگان قریش طرحی ریختند که با استفاده از آن اوضاع داخلی مصر را ناآرام کرده تا بتواند از بیرون با حمله‌ای سریع و پرقدرت مصر را بگیرد. بدین ترتیب، سپاهی به فرماندهی عمروعاص به سوی مصر روانه کرد. محمد بن ابی بکر، فرماندار مصر با شنیدن خبر حمله عمروعاص، از امام علیه السلام کمک خواست. امام نیز مردم را برای یاری محمد و نجات سرزمین مصر برانگیخت، ولی با گذشت یک ماه، فقط دو هزار نفر جنگاور، داوطلب اعزام به مصر شدند. که در این میان، خبر شهادت محمد بن ابی بکر را شنیدند.
در این نبرد عمروعاص با کمک نیروهای داخل مصر، محمد را محاصره کرد و بعد "معاویة بن خدیج" او را دستگیر کرده و او را در بیست و هشتمین بهار زندگی خود در سال ٣٨ هجری گردن زد و بدن مبارکش را در شکم یک الاغ مرده گذاشت و سوزاند.(٩)


تجلیل حضرت امیر علیه السلام از محمد بن ابی بکر


پس از شهادت محمد بن ابی بکر، امام علیه السلام ، نامه ای به ابن عباس نوشتند و در آن نامه، از محمد بن ابی بکر به بزرگی یاد کردند: « نیروی متجاوز شام بر مصر چیره شد و محمد بن ابی بکر به سعادت شهادت رسید. من در سوگواری محمد، سخت آزرده خاطرم و در برابر این فاجعه، از خداوند متعال اجر جَزیل تمنّا دارم. محمد فرزند من و فرزندی رشید و سعید و محبوب بود. محمد فرماندار من بر مصر و فرمانداری پاک دامن و پرهیزکار بود. محمد شمشیری برنده، تیری شکافنده و شخصیتی باکفایت و برجسته بود».


سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام پس از شهادت محمد بن ابی بکر


هنگامی که خبر شهادت محمد بن ابی بکر و شادی معاویه به امام علیه السلام رسید، فرمودند: « بی تابی ما به اندازه شادی آنهاست. من در تمام جنگ هایم برای شهیدی مانند محمد بی تابی نداشته ام. او فرزند همسر من بود. من او را فرزند خود می دانستم و او مرا به نیکی دوست می داشت. به خاطر اینهاست که محزون هستیم.» امام علیه السلام در جای دیگر چنین می فرماید: «همانا اندوه ما بر شهادت محمد، به اندازه شادی شامیان است، جز آنکه از آنان یک دشمن و از ما یک دوست کم شد».
و نیز زمان شنیدن خبر شهادت جناب محمد، حضرت به شدّت محزون و بی تاب گشتند. وقتی فردی در آن میان، از علت بی‌تابی ایشان پرسید، حضرت فرمودند:
« چرا از مرگ او اندوهگین نباشم، او تربیت شده‌ من بود و در خانه‌ام رشد یافت، او برای فرزندانم، برادر به حساب می‌آمد. من پدر او بودم و او را فرزند خود می‌دانستم».(١٠)


پی نوشت ها:


١. استیعاب، ج ٣، ص ١٣٦٦، ابن عبدالبر ، بیروت، دارالجبل.
٢. اسدالغابه، ج ٤، ص ٣٢٦، ابن اثیر ، بیروت.
٣. استیعاب، ج ٣، ص ١٣٦٦.
٤. اسدالغابه، ج ٤، ص ٣٢٦.
٥. الغارات، ص ١٥٨، ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، ترجمه عزیز ا... عطاردی، تهران، انتشارات عطارد، ١٣٧٢.
٦. تاریخ طبری، ج ٦، ص ٢٤٩٢، محمدبن حریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، سال ١٣٦٢.
٧. تاریخ طبری، ج ٦، ص ٢٤٩٢، محمدبن حریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، سال ١٣٦٢.
٨. نهج‌البلاغه، نامه ٢٧.
٩. الغارات، ص ١٣١.
١٠. الغارات، ص ١٥٨.
*در این نوشتار از سایت تبیان و سایت حوزه علمیه قم نیز بهره گرفته شده است.

 

تهیه شده در دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت_سعید بلوکی

  • کاربر۱

آشنایی با میثم تمار

 

میثم فرزند یحیى، ابتدا غلام زنى از طایفه بنى اسد بود، حضرت امیر المؤمنین على(علیه السلام) او را خریدند و آزاد کردند.(١) میثم تمّار همان‌طور که از اسمش مشخص است، خرما فروشی بود که در کوفه زندگی می‌کرد و از موالیان بود. «موالیان» عجم‌هایی بودند که در بین عرب‌ها زندگی می‌کردند. موالی به ایرانیانی گفته می‌شد که در بلاد اسلامی زندگی می‌کردند. به بیان دیگر به ایرانیانی که از شهر و کاشانه خود آمده بودند و در مناطق عرب‌نشین دنیای اسلام مثل کوفه که یکی از مراکز تشیع بوده، با قبایل عرب زندگی می‌کردند، موالی گفته می‌شد. میثم تمّار, مسلمانى فداکار و شیعه اى وفادار و خالص بود و دارای پسرانی بود که همگی از علاقه مندان و پیروان اهل بیت علیهم السلام بودند. (٢) منطقه‌ای که جناب میثم پیش از اسلام ساکن آنجا بود و در آن متولد شده بود، منطقه‌ای به نام ران است که در آذربایجان قرار داشت.(٣)

 

در دیدار اولی که بین میثم و امیرالمومنین علیه‌السلام اتفاق می‌افتد، حضرت از ایشان ‌پرسیدند که اسم تو چیست؟ میثم در پاسخ گفت: «سالم». حضرت فرمودند: اما پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود که پدرت اسم تو را در ایران و در سرزمین خودت، میثم گذاشته است. میثم بسیار متعجب شد که با آنکه کسی از نام قبلی او خبر نداشته، حضرت از آن خبر داده اند. پس از آن حضرت به میثم فرمودند: از امروز نامت همان میثم باشد و همان نامی که پدرت بر تو گذاشت و همان نامی که رسول خدا صلی الله و علیه و آله مرا از آن نام باخبرم کرد.

میثم، جزو حلقه اول یاران امیرالمومنین علیه‌السلام و شیعیان خاص حضرت قرار دارد. 

 

ویژگی های میثم

 

میثم تمّار از خصائص و ویژگی های فراوانی برخوردار بود. مهم ترین و اصلی ترین ویژگی جناب میثم تبعیت و دلباختگی به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود به طوری که روح او مالآمال از محبت و دوستی و پیروی ازحضرت بود.

از جمله ویژگی های وی این بود که ایشان خطیب توانا و قابلی بود به طوری که با همین سخنوری خود حکومت جور و استبدادی یزید در کوفه را که عبیدالله بن زیاد بر مسند حکمرانیش قرار داشت، به چالش های بسیار و در عین حال دشوار میکشاند و از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دفاع می کرد. در سخنرانی های خودش مکرّراً فضائل بی شمار حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را یادآور می شد و به همین واسطه از حاکمان جبّار اُمَوی اظهار برائت و دوری می کرد و این عمل وی باعث روشنگری میان مردم شده و عرصه را بر دشمنان اهل بیت علیهم السلام تنگ و ناامن می نمود.

از دیگر ویژگی های جناب میثم مفسّر قرآن بودن ایشان است که در تفسیر این افتخار بزرگ را داشت که از محضر امیر کونین حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام استفاده کرده و شاگردی آن حضرت را نموده است. عبدالله بن عباس که یکی دیگر از شاگردان تفسیر حضرت بود روزی با جناب میثم برخورد کرد ومیثم به ابن عباس گفت: آنچه از تفسیر قرآن مى خواهى بپرس. من تمام قرآن و تأویل آن را نزد على علیه السلام فرا گرفته ام. ابن عباس, کاغذ و دواتى طلبید تا سخنان میثم را در تفسیر قرآن بنویسد. پس از آن میثم در باره جزئیات شهادت خویش, طبق آنچه از امیر مؤمنان شنیده بود, با ابن عباس صحبت کرد و او را شگفت زده نمود.(٤)

از ویژگی های دیگر ایشان این بود که از اتفاقات آینده خبر می داد چرا که حضرت امیر علیه السلام او را از آنها با خبر ساخته بودند. حضرت علاوه بر اتفاقات آینده، از مرگ و میر بعضی از افراد و فتنه ها و حوادث آینده نیز با خبر کرده بودند. مثلاً شهادت خود را پیش گویى مى کرد, خبر مرگ معاویه را یک هفته قبل از آن به ابو خالد گفته بود, قیام مختار را در کوفه نیز پیش گویى کرده بود.(٥)

از حادثه جان گداز کربلا هم خبر داشت، روزى به زنى به نام جبله مکّى گفته بود: این امت, پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم مى کُشند و دشمنان خدا این روز را مبارک مى دانند، این داستانى است که مولایم امیر مؤمنان علیه السلام به من خبر داده و فرموده است که همه چیز بر حسین بن على(ع) خواهد گریست.(٦)

روزى باحبیب بن مظاهر (از شهداى کربلا) دیدار کرد و با او گفتگوى مفصلی داشت. حبیب, در سخنى اشاره آمیز, خبر از شهادت میثم داد و گفت: گویا پیرمردى را مى بینم که در راه دوستى با خاندان پیامبر, او را به دار مى زنند و بر چوبه دار, شکمش را مى دَرَند (اشاره به شهادت میثم در کوفه).

 

میثم هم در جوابش گفت: من نیز مردى سرخ رو را مى بینم و مى شناسم که براى یارى فرزند دختر پیامبرش قیام مى کند و کشته مى شود و سرش در کوفه گردانده مى شود (اشاره به شهادت حبیب در کربلا).

افرادی که شاهد این گفت گو بودند, سخنان آن دو بزرگوار را مسخره کردند و دروغ پنداشتند، اما چند روزى نگذشت که میثم بر دار آویخته شد و چندى بعد نیز حبیب بن مظاهر در کربلا شهید شد و سر او را نیز بر نیزه زده, به کوفه آوردند.(٧)

 

از دیگر ویژگی های ایشان این بود که از راویان احادیث شریف و پربار حضرت امیر علیه السلام بود.

 

ارتباط با مولا علی علیه السلام

 

ارتباط میثم با حضرت درزمان خلافت آن حضرت صمیمی تر وبیشتر شد، و درهمان زمان بود که حضرت او را از بردگى رهاند و آزاد کرد.

وى شیفته آن بود که از محضر امیر مؤمنان على علیه السلام، علم و حکمت بیاموزد؛ لذا دل و جان خود را دربست در اختیار معارف علوم علوى گذاشت. حضرت نیز که او را لایق و با استعداد یافتند، دانش و حکمت هاى فراوانى به وى آموختند، حتى برخى اسرار را که به هر کس نمى توان گفت و آگاهى از حوادث آینده و بلاها و فتنه هاى زمانه را در اختیار او گذاشتند. از این رو میثم تمّار را صاحب سرّ امیر المؤمنین علیه السلام مى دانند.(٨)

گاهى میثم تمّار، گوشه اى از آموخته ها و رازهایى را که از امام خود فرا گرفته بود, با مردم در میان مى گذاشت و مایه شگفتى آنان مى شد. میثم تمّار، رازدار بود و جز به ضرورت و هنگام نیاز، آنچه را که از مولایش فرا گرفته بود، فاش نمى ساخت.

حضرت نیزگاهى به مغازه خرما فروشى او مى رفتند و هم صحبتش مى شدند و در این دیدارها از قرآن و حکمت هاى دینى به او مى آموختند.

 

آگاهی از شهادت

 

میثم، به واسطه آنچه از زبان مولایش شنیده بود، از شهادت خود آگاه بود. حضرت روزى به او فرمود: اى میثم! چه خواهى کرد آن روز که فرزند ناپاک بنى امیه (ابن زیاد) از تو بخواهد از من بیزارى بجویى؟

میثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهم کرد.

امام (ع) فرمود: در غیر این صورت تو را به دار مى آویزند و مى کُشند.

گفت: صبر و مقاومت مى کنم. این در راه خدا برایم قابل تحمل است.

از این رو میثم، پیوسته انتظار شهادت داشت و شهادت بر سر عقیده و ایمان را افتخار مى دانست و با همه خطرها و فشارها، هرگز از دفاع و جانبدارى خاندان رسالت و خط امامت و ولایت دست برنمى داشت.

 

میثم یک روز صبح که به خدمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام ‌رسید، حضرت در چشمان میثم خیره شدند و فرمودند: به خدا قسم روزی را می‌بینم که به خاطر دوستی تو با من، دست و زبانت را می‌بُرَند و تو را از نخل آویزان می‌کنند میثم ‌پرسید: آیا واقعا این اتفاق می‌‌افتد؟ حضرت ‌فرمودند: آری به خدای کعبه قسم که این اتفاق می‌افتد و این رازی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به من گفته است. میثم در پاسخ به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: هرگز پیامبر اکرم دروغ نمی‌گوید و من ایمان دارم همان چیزی که شما فرمودید، اتفاق می‌افتد.

 

نشر فضایل و معارف اهل بیت علیهم السلام

 

مردم کوفه، در آن دوران خفقان، فضایل اهل بیت علیهم السلام و مناقب امیر مؤمنان علیه السلام را از زبان او مى شنیدند. او به توصیه مولا على علیه السلام عمل مى کرد و فضیلت هاى آن حضرت و این خاندان پاک را همه جا نشر مى داد، با آن که مى دانست او را دستگیر خواهند کرد و از شاخه نخلى به دار خواهند آویخت. حتّى آن درخت خاص ّ را هم مى دانست کدام است.

گاهى هنگام عبور از کنار آن درخت که حضرت امیر علیه السلام به او نشان داده و فرموده بودند که بعداً با این درخت، ماجراها خواهى داشت، مى ایستاد و در پاى آن نخل نماز مى خواند و مى گفت: مبارکت باد اى نخل! مرا براى تو آفریده اند و تو براى من روییده اى. و همیشه به آن نخل مى نگریست.(٩)

 

فرجام سرخ

 

وقتى میثم از سفر حج به سوى کوفه برمى گشت، ابن زیاد دستور دستگیرى او را داده بود. گماشتگان او در حیره ، میثم را پیش از آن که به کوفه و خانه خود برسد، دستگیر کردند. وى هنگام دستگیرى، سالخورده و نحیف بود و جز پوستى بر استخوان هایش نمانده بود هر چند قلبى شجاع و دلى نیرومند داشت.

او را پیش ابن زیاد بردند. حرف هایى میان او و ابن زیاد ردّ و بدل شد. ابن زیاد از او پرسید: پروردگارت در کجاست؟ میثم تمّار جواب داد: در کمین ستمگران، که تو نیز یکى از آنانى.

گفت: باید از على بن ابى طالب علیه السلام بیزارى بجویى و به او ناسزا بگویى و گرنه دست ها و پاهایت را بریده و بر دار خواهم آویخت.

میثم گفت: مولایم على علیه السلام به من خبر داده که مرا به دار مى آویزى و زبانم را مى بُرى.

ابن زیاد براى ابراز دشمنى خود، گفت: دست و پایت را مى برم و رهایت مى کنم تا دروغ مولایت آشکار شود.

دستور داد او را به دار آویختند. میثم تمّار بر فراز دار هم، از فضایل على بن ابى طالب علیه السلام مى گفت و اعلام مى کرد: اى مردم! هر کس دوست دارد حدیثى از سخنان على علیه السلام را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان خبر مى دهم. مردم مشتاقانه براى شنیدن سخنانش گرد آمدند و او از فراز دار بر ایشان سخن گفت و فضایل خاندان پیامبر علیهم السلام را به گوش مردم مى رساند.

سرانجام، دشمنان این سخنان را تاب نیاوردند، از این رو به دستور ابن زیاد، زبان او را بریدند و وى را با ضربت نیزه ها بر فراز دار به شهادت رساندند.

مدّتى پیکر پاک او بر سر دار بود و ابن زیاد براى زهر چشم گرفتن از مخالفان اجازه نمى داد آن را پایین آورند. هفت نفر از دوستان غیرت مند او با یکدیگر هم پیمان شدند و یک شب نگهبانان را غافلگیر کردند و جسد را پایین آوردند و آن را به خاک سپردند. مأموران، صبح فردا جنازه را بر دار ندیدند و هر چه گشتند نیافتند.(١٠) 

مرقد مطهر و الهام بخش آن شهید راه عقیده و ایمان، در نزدیکی مسجد کوفه است و شیفتگان حق، آن را زیارت مى کنند.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

پى نوشت ها:

 

١ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ٢ص ٢٩١.

٢ـ بحار الانوار ج ٥٣ ص ١١٣.

٣ـ یاران ایرانی اهل بیت علیهم السلام.

٤ـ سفینة البحار.

٥ـ رجال کشّى ص ٨٠- بحار الانوار ج ٤٢ ص ١٢٥.

٦ـ بحار الانوار ج ٤٥ ص ٢٠٢.

٧ـ نفس المهموم ص ٦٠.

٨ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدص٢٩٢.

٩- رجال کشّى ص ٨٦.

١٠ـ رجال کشّى ص٨٣.

 

تهیه شده در دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت_سعید بلوکی

  • کاربر۱