مجموعه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم

مجموعة النبأ العظیم للثقافة و التبلیغ

مجموعه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم

مجموعة النبأ العظیم للثقافة و التبلیغ

مجموعه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم

گروه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم
مجموعة النبأ العظیم للثقافة و الترویج
Promotional Cultural Group alnabaolazim

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موسسه فرهنگی النبا العظیم» ثبت شده است

آشنایی با میثم تمار

 

میثم فرزند یحیى، ابتدا غلام زنى از طایفه بنى اسد بود، حضرت امیر المؤمنین على(علیه السلام) او را خریدند و آزاد کردند.(١) میثم تمّار همان‌طور که از اسمش مشخص است، خرما فروشی بود که در کوفه زندگی می‌کرد و از موالیان بود. «موالیان» عجم‌هایی بودند که در بین عرب‌ها زندگی می‌کردند. موالی به ایرانیانی گفته می‌شد که در بلاد اسلامی زندگی می‌کردند. به بیان دیگر به ایرانیانی که از شهر و کاشانه خود آمده بودند و در مناطق عرب‌نشین دنیای اسلام مثل کوفه که یکی از مراکز تشیع بوده، با قبایل عرب زندگی می‌کردند، موالی گفته می‌شد. میثم تمّار, مسلمانى فداکار و شیعه اى وفادار و خالص بود و دارای پسرانی بود که همگی از علاقه مندان و پیروان اهل بیت علیهم السلام بودند. (٢) منطقه‌ای که جناب میثم پیش از اسلام ساکن آنجا بود و در آن متولد شده بود، منطقه‌ای به نام ران است که در آذربایجان قرار داشت.(٣)

 

در دیدار اولی که بین میثم و امیرالمومنین علیه‌السلام اتفاق می‌افتد، حضرت از ایشان ‌پرسیدند که اسم تو چیست؟ میثم در پاسخ گفت: «سالم». حضرت فرمودند: اما پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود که پدرت اسم تو را در ایران و در سرزمین خودت، میثم گذاشته است. میثم بسیار متعجب شد که با آنکه کسی از نام قبلی او خبر نداشته، حضرت از آن خبر داده اند. پس از آن حضرت به میثم فرمودند: از امروز نامت همان میثم باشد و همان نامی که پدرت بر تو گذاشت و همان نامی که رسول خدا صلی الله و علیه و آله مرا از آن نام باخبرم کرد.

میثم، جزو حلقه اول یاران امیرالمومنین علیه‌السلام و شیعیان خاص حضرت قرار دارد. 

 

ویژگی های میثم

 

میثم تمّار از خصائص و ویژگی های فراوانی برخوردار بود. مهم ترین و اصلی ترین ویژگی جناب میثم تبعیت و دلباختگی به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود به طوری که روح او مالآمال از محبت و دوستی و پیروی ازحضرت بود.

از جمله ویژگی های وی این بود که ایشان خطیب توانا و قابلی بود به طوری که با همین سخنوری خود حکومت جور و استبدادی یزید در کوفه را که عبیدالله بن زیاد بر مسند حکمرانیش قرار داشت، به چالش های بسیار و در عین حال دشوار میکشاند و از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دفاع می کرد. در سخنرانی های خودش مکرّراً فضائل بی شمار حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را یادآور می شد و به همین واسطه از حاکمان جبّار اُمَوی اظهار برائت و دوری می کرد و این عمل وی باعث روشنگری میان مردم شده و عرصه را بر دشمنان اهل بیت علیهم السلام تنگ و ناامن می نمود.

از دیگر ویژگی های جناب میثم مفسّر قرآن بودن ایشان است که در تفسیر این افتخار بزرگ را داشت که از محضر امیر کونین حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام استفاده کرده و شاگردی آن حضرت را نموده است. عبدالله بن عباس که یکی دیگر از شاگردان تفسیر حضرت بود روزی با جناب میثم برخورد کرد ومیثم به ابن عباس گفت: آنچه از تفسیر قرآن مى خواهى بپرس. من تمام قرآن و تأویل آن را نزد على علیه السلام فرا گرفته ام. ابن عباس, کاغذ و دواتى طلبید تا سخنان میثم را در تفسیر قرآن بنویسد. پس از آن میثم در باره جزئیات شهادت خویش, طبق آنچه از امیر مؤمنان شنیده بود, با ابن عباس صحبت کرد و او را شگفت زده نمود.(٤)

از ویژگی های دیگر ایشان این بود که از اتفاقات آینده خبر می داد چرا که حضرت امیر علیه السلام او را از آنها با خبر ساخته بودند. حضرت علاوه بر اتفاقات آینده، از مرگ و میر بعضی از افراد و فتنه ها و حوادث آینده نیز با خبر کرده بودند. مثلاً شهادت خود را پیش گویى مى کرد, خبر مرگ معاویه را یک هفته قبل از آن به ابو خالد گفته بود, قیام مختار را در کوفه نیز پیش گویى کرده بود.(٥)

از حادثه جان گداز کربلا هم خبر داشت، روزى به زنى به نام جبله مکّى گفته بود: این امت, پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم مى کُشند و دشمنان خدا این روز را مبارک مى دانند، این داستانى است که مولایم امیر مؤمنان علیه السلام به من خبر داده و فرموده است که همه چیز بر حسین بن على(ع) خواهد گریست.(٦)

روزى باحبیب بن مظاهر (از شهداى کربلا) دیدار کرد و با او گفتگوى مفصلی داشت. حبیب, در سخنى اشاره آمیز, خبر از شهادت میثم داد و گفت: گویا پیرمردى را مى بینم که در راه دوستى با خاندان پیامبر, او را به دار مى زنند و بر چوبه دار, شکمش را مى دَرَند (اشاره به شهادت میثم در کوفه).

 

میثم هم در جوابش گفت: من نیز مردى سرخ رو را مى بینم و مى شناسم که براى یارى فرزند دختر پیامبرش قیام مى کند و کشته مى شود و سرش در کوفه گردانده مى شود (اشاره به شهادت حبیب در کربلا).

افرادی که شاهد این گفت گو بودند, سخنان آن دو بزرگوار را مسخره کردند و دروغ پنداشتند، اما چند روزى نگذشت که میثم بر دار آویخته شد و چندى بعد نیز حبیب بن مظاهر در کربلا شهید شد و سر او را نیز بر نیزه زده, به کوفه آوردند.(٧)

 

از دیگر ویژگی های ایشان این بود که از راویان احادیث شریف و پربار حضرت امیر علیه السلام بود.

 

ارتباط با مولا علی علیه السلام

 

ارتباط میثم با حضرت درزمان خلافت آن حضرت صمیمی تر وبیشتر شد، و درهمان زمان بود که حضرت او را از بردگى رهاند و آزاد کرد.

وى شیفته آن بود که از محضر امیر مؤمنان على علیه السلام، علم و حکمت بیاموزد؛ لذا دل و جان خود را دربست در اختیار معارف علوم علوى گذاشت. حضرت نیز که او را لایق و با استعداد یافتند، دانش و حکمت هاى فراوانى به وى آموختند، حتى برخى اسرار را که به هر کس نمى توان گفت و آگاهى از حوادث آینده و بلاها و فتنه هاى زمانه را در اختیار او گذاشتند. از این رو میثم تمّار را صاحب سرّ امیر المؤمنین علیه السلام مى دانند.(٨)

گاهى میثم تمّار، گوشه اى از آموخته ها و رازهایى را که از امام خود فرا گرفته بود, با مردم در میان مى گذاشت و مایه شگفتى آنان مى شد. میثم تمّار، رازدار بود و جز به ضرورت و هنگام نیاز، آنچه را که از مولایش فرا گرفته بود، فاش نمى ساخت.

حضرت نیزگاهى به مغازه خرما فروشى او مى رفتند و هم صحبتش مى شدند و در این دیدارها از قرآن و حکمت هاى دینى به او مى آموختند.

 

آگاهی از شهادت

 

میثم، به واسطه آنچه از زبان مولایش شنیده بود، از شهادت خود آگاه بود. حضرت روزى به او فرمود: اى میثم! چه خواهى کرد آن روز که فرزند ناپاک بنى امیه (ابن زیاد) از تو بخواهد از من بیزارى بجویى؟

میثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهم کرد.

امام (ع) فرمود: در غیر این صورت تو را به دار مى آویزند و مى کُشند.

گفت: صبر و مقاومت مى کنم. این در راه خدا برایم قابل تحمل است.

از این رو میثم، پیوسته انتظار شهادت داشت و شهادت بر سر عقیده و ایمان را افتخار مى دانست و با همه خطرها و فشارها، هرگز از دفاع و جانبدارى خاندان رسالت و خط امامت و ولایت دست برنمى داشت.

 

میثم یک روز صبح که به خدمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام ‌رسید، حضرت در چشمان میثم خیره شدند و فرمودند: به خدا قسم روزی را می‌بینم که به خاطر دوستی تو با من، دست و زبانت را می‌بُرَند و تو را از نخل آویزان می‌کنند میثم ‌پرسید: آیا واقعا این اتفاق می‌‌افتد؟ حضرت ‌فرمودند: آری به خدای کعبه قسم که این اتفاق می‌افتد و این رازی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به من گفته است. میثم در پاسخ به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: هرگز پیامبر اکرم دروغ نمی‌گوید و من ایمان دارم همان چیزی که شما فرمودید، اتفاق می‌افتد.

 

نشر فضایل و معارف اهل بیت علیهم السلام

 

مردم کوفه، در آن دوران خفقان، فضایل اهل بیت علیهم السلام و مناقب امیر مؤمنان علیه السلام را از زبان او مى شنیدند. او به توصیه مولا على علیه السلام عمل مى کرد و فضیلت هاى آن حضرت و این خاندان پاک را همه جا نشر مى داد، با آن که مى دانست او را دستگیر خواهند کرد و از شاخه نخلى به دار خواهند آویخت. حتّى آن درخت خاص ّ را هم مى دانست کدام است.

گاهى هنگام عبور از کنار آن درخت که حضرت امیر علیه السلام به او نشان داده و فرموده بودند که بعداً با این درخت، ماجراها خواهى داشت، مى ایستاد و در پاى آن نخل نماز مى خواند و مى گفت: مبارکت باد اى نخل! مرا براى تو آفریده اند و تو براى من روییده اى. و همیشه به آن نخل مى نگریست.(٩)

 

فرجام سرخ

 

وقتى میثم از سفر حج به سوى کوفه برمى گشت، ابن زیاد دستور دستگیرى او را داده بود. گماشتگان او در حیره ، میثم را پیش از آن که به کوفه و خانه خود برسد، دستگیر کردند. وى هنگام دستگیرى، سالخورده و نحیف بود و جز پوستى بر استخوان هایش نمانده بود هر چند قلبى شجاع و دلى نیرومند داشت.

او را پیش ابن زیاد بردند. حرف هایى میان او و ابن زیاد ردّ و بدل شد. ابن زیاد از او پرسید: پروردگارت در کجاست؟ میثم تمّار جواب داد: در کمین ستمگران، که تو نیز یکى از آنانى.

گفت: باید از على بن ابى طالب علیه السلام بیزارى بجویى و به او ناسزا بگویى و گرنه دست ها و پاهایت را بریده و بر دار خواهم آویخت.

میثم گفت: مولایم على علیه السلام به من خبر داده که مرا به دار مى آویزى و زبانم را مى بُرى.

ابن زیاد براى ابراز دشمنى خود، گفت: دست و پایت را مى برم و رهایت مى کنم تا دروغ مولایت آشکار شود.

دستور داد او را به دار آویختند. میثم تمّار بر فراز دار هم، از فضایل على بن ابى طالب علیه السلام مى گفت و اعلام مى کرد: اى مردم! هر کس دوست دارد حدیثى از سخنان على علیه السلام را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان خبر مى دهم. مردم مشتاقانه براى شنیدن سخنانش گرد آمدند و او از فراز دار بر ایشان سخن گفت و فضایل خاندان پیامبر علیهم السلام را به گوش مردم مى رساند.

سرانجام، دشمنان این سخنان را تاب نیاوردند، از این رو به دستور ابن زیاد، زبان او را بریدند و وى را با ضربت نیزه ها بر فراز دار به شهادت رساندند.

مدّتى پیکر پاک او بر سر دار بود و ابن زیاد براى زهر چشم گرفتن از مخالفان اجازه نمى داد آن را پایین آورند. هفت نفر از دوستان غیرت مند او با یکدیگر هم پیمان شدند و یک شب نگهبانان را غافلگیر کردند و جسد را پایین آوردند و آن را به خاک سپردند. مأموران، صبح فردا جنازه را بر دار ندیدند و هر چه گشتند نیافتند.(١٠) 

مرقد مطهر و الهام بخش آن شهید راه عقیده و ایمان، در نزدیکی مسجد کوفه است و شیفتگان حق، آن را زیارت مى کنند.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

پى نوشت ها:

 

١ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ٢ص ٢٩١.

٢ـ بحار الانوار ج ٥٣ ص ١١٣.

٣ـ یاران ایرانی اهل بیت علیهم السلام.

٤ـ سفینة البحار.

٥ـ رجال کشّى ص ٨٠- بحار الانوار ج ٤٢ ص ١٢٥.

٦ـ بحار الانوار ج ٤٥ ص ٢٠٢.

٧ـ نفس المهموم ص ٦٠.

٨ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدص٢٩٢.

٩- رجال کشّى ص ٨٦.

١٠ـ رجال کشّى ص٨٣.

 

تهیه شده در دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت_سعید بلوکی

  • کاربر۱

 

آشنایی با سلمان فارسی

 


نام: روزبه یا به قولی ماهویه و یا بهبود
معروف به سلمان فارسی یا به تعبیر دقیق‌تر و بهتر سلمان محمّدی. وی القاب دیگری نیز داشت که عبارتند از: سلمان بن‌الاسلام، سلمان پاک، سلمان خیر.


از زمان تولد سلمان تاریخ دقیقی در دست نیست اما با احتمالاتی که از سال وفات و طول عمرش به دست می‌آید حدوداً در دهه‌های بعدی حکومت انوشیروان یعنی بین سال‌های ٥٢٠ تا ٥٧٠ میلادی به دنیا آمده است. نام پدر او بدخشان از نژاد منوچهر پادشاه ایران است ولی پس از اینکه اسلام آورد هر وقت از وی سؤال می‌کردند که نام و نَسَبَت چیست؟ در جواب می‌گفت: من فرزند اسلام و از اولاد حضرت آدم می‌باشم. در وطن سلمان نیز مثل تاریخ تولد آن اختلاف است بعضی معتقدند که اهل قریه جِی از توابع رامهرمز شیراز می‌باشد و بعضی نیز اعتقاد دارند اهل جِی اصفهان می‌باشد، البته ممکن است هر دو صحیح باشد چرا که نقل شد که سلمان گفته است: من در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است.


ماجرای مسلمان شدن و دین قبلی سلمان از زبان وی


جناب سلمان می‌گوید: من فرزند یکی از رجال برجسته فارس بودم، پدرم به اندازه‌ای به من علاقه داشت که مانند دختر مرا در خانه نگه می‌داشت و از من مراقبت می‌کرد؛ به همین دلیل از جایی خبر نداشتم؛ تا روزی که پدرم مشغول ساختن عمارتی بود و فرصت رسیدگی به مزرعه خود را نداشت، به من فرمان داد تا به روستا و مزرعه رفته و کارهای لازم را به کشاورزان دستور دهم. در راه، به کلیسای مسیحیان برخوردم، آنان را در حال نماز دیدم، از وضعشان خوشم آمد، پس پرسیدم: اینان چه می‌کنند؟ گفتند: اینان مسیحی هستند و مشغول انجام فریضة الهی می‌باشند، با ایشان مشغول عبادت شدم زیرا دین آنها را برتر از دین خودم یافتم، آن روز را تا شب نزد ایشان ماندم، و از ایشان پرسیدم ریشه (مرکز) این دین کجاست؟ گفتند: در شام است. شبانگاه که نزدم پدرم برگشتم، پدرم پرسید: فرزندم کجا بودی که همه جا را در پی تو گشتیم ولی تو را نیافتم؟
گفتم: در کلیسا به سر بردم و دین مردم کلیسا را بهتر از دین خودم یافتم، پدرم گفت: چنین نیست بلکه دین تو و پدرانت بهتر از مسیحیت است، من استنکاف نمودم تا عاقبت صحبت ما از حد حرف گذشت و با خشم پدرم مواجه شد و مرا تهدید نموده و پایم را به زنجیر کشید، و مرا در خانه (یا چاهی) محبوس کرد و هر روز چند قرص کوچک نان برایم می‌انداخت.
من برای مسیحیان پیغام فرستادم که هرگاه قافله‌ای عازم شام گردید مرا خبر کنید. موقعی که به من خبر رسید قافله‌ای به عزم شام حرکت کرده است، بند از پای خود درآورده و خودم را به قافله رساندم تا در شام نزد اسقف رفتم.
داستان خودم را شرح دادم و به او پیشنهاد نمودم که می‌خواهم نزد تو بمانم و با تو عبادت کنم، او پذیرفت و تا دم مرگ با او بودم، ولی او مردی دنیا پرست و مادی بود، هر چه از صدقات نزدش می‌آوردند برای خودش ذخیره می‌کرد.
پس از مرگ وی، مردم برای ادای مراسم مذهبی و برداشتن جنازه‌اش اجتماع نمودند و من جریان دست‌درازی او به صدقات و اندوختن آنها را گفتم، مردم ابتدا مرا تهدید نموده و شکنجه دادند اما پس از نشان دادن آن اندوخته‌ها مرا رها نمودند و جنازه اسقف را به دار آویخته و سنگباران کردند. پس از او مرد نیک سیرت و پاک‌سرشتی را جانشین وی قرار دادند، او نسبت به دنیا بی‌علاقه بود و تمام علاقه‌اش متوجه جهان بعد (آخرت) بود، و خداوند علاقه‌اش را در دلم انداخت و تا آخرین لحظات زندگی‌اش با او در کمال مهر و صفا زندگی کردیم؛ هنگامی که مرگش فرا رسید به او گفتم: پس از خود مرا به که می‌سپاری؟ گفت: در موصل مرد خداشناسی و پرهیزکاری است، نزد وی برو و مصاحبت (همراهی) او را اختیار کن.


از آنجا به موصل کوچ کردم و آن مرد را یافتم، به او گفتم فلان عابد مرا به شما معرفی کرده است، آن مرد پذیرفت و اجازه داد نزد او بمانم، او را هم مانند اسقف قبلی، مردی عابد و پرهیزکار تشخیص دادم و تا آخر عمرش با او مأنوس بودم، در آخرین لحظات زندگی‌اش گفتم: مرا به کی می‌سپاری؟ پاسخ داد کسی که با ما هم عقیده باشد سراغ ندارم، جز یک نفر که در «عمودیه» است، اگر می‌خواهی نزد او برو و با او رفاقت کن. به عمودیه رفتم، آن مرد عابد و کشیش را یافتم، و داستان خود را با او در میان گذاشتم و مقصودم را برایش شرح دادم و او نیز مرا پذیرفت و در مقابل خدمتی که انجام می‌دادم حقوقی برایم تعیین کرد.


سال‌های متمادی با او به سر بردم و در این مدت چند رأس گاو و گوسفند از حقوق خود پس‌انداز نمودم. هنگامی که مرگش فرا رسید گفتم: پس از شما تکلیف من چیست، به کجا بروم و با چه کسی اُنس بگیرم؟ او گفت: امروز کسی را نمی‌شناسم که عقیده درستی داشته باشد، ولی به زودی پیامبری به دین ابراهیم مبعوث می‌گردد و به سرزمینی که محصولش خرماست هجرت می‌کند. او علامات و نشانه‌های بسیاری دارد، از جمله در میان دو کتف او مُهر نبوت است، هدیه را می‌پذیرد و صدقه را قبول نمی‌کند، اگر توانستی خودت را به او برسان.
پس از مرگ او قافله‌ای از اعراب را دیدم، به آنها گفتم: این گوسفندان و گاوها را به شما می‌دهم تا مرا به سرزمین خود برسانید، آنها هم قبول کردند اما به من ستم نموده و مرا به مردی یهودی به بردگی فروختند.

مدّتی با آن مرد یهودی به سر بردم تا مردی از یهود بنی قریظه به آنجا آمد و مرا خرید و به مدینه آورد. تا آنکه یک روز بالای درخت خرما بودم که پسرعموی اربابم به باغ آمد و گفت: خدا بنی‌قیله را بُکُشد که اطراف مردی را گرفته‌اند که از مکه آمده و گمان می‌کند که پیامبر است. با شنیدن این سخن با سرعت پایین آمدم و پرسیدم: چه خبر است؟ اربابم مُشتی به سینه‌ام زد و گفت: مشغول کارت باش، تو را چه به این حرف‌ها! ناچار به کار خود ادامه دادم.


همین که شب فرا رسید از اربابم خواستم که مقداری خرما به من بدهد، خرما را برداشتم و به خدمت رسول خدا(ص) در قُبا رسیدم و گفتم: این خرما صدقه است، دوست دارم شما و همراهانتان از آن میل فرمایید، پیامبر به همراهان فرمود: من نمی‌خورم ولی شما بخورید.
با خود گفتم: این یک علامت، مرتبه دیگر مقداری خرما آوردم و گفتم: این هدیه و تحفه است میل فرمایید، ولی این بار خود پیامبر دست دراز کردند و میل فرمودند، گفتم: این دو علامت.
دفعه سوم در مدینه هنگامی که حضرت برای تشییع جنازه مسلمانی به بقیع رفته بود، به حضور مبارکش رسیدم، این موقع پشت حضرت ایستادم، با فراست دریافتند که می‌خواهم مُهر نبوت را زیارت کنم، عبای خود را از دوش انداختند تا مُهر را دیدم و اشک در چشمانم حلقه زد، مرا مقابل خود نشانیدند، سپس داستان خودم را از اول تا آخر برایشان نقل کردم و اسلام آوردم.


رسول خدا(ص) به من فرمودند: خوشحال باش و صبر کن که خدا آزادی از دست این یهودی را برایت مقرّر کرده است.


جناب سلمان فارسی یا بهتر بگوییم سلمان محمدی دارای فضایل و افتخارات بسیار زیادی می‌باشد. در فضل و بزرگواری ایشان همین بس که جزو خاندان وحی به حساب آمده است.


منصور بزرج خدمت امام صادق(ع) عرضه داشت: یا بن رسول‌الله! نام سلمان فارسی را از شما زیاد می‌شنوم! فرمودند: نگو سلمان فارسی، او سلمان محمّدی است؛ می‌دانی به چه علّت اینقدر او را یاد می‌کنم؟ برای سه خصلتی که در او بود: اول آنکه خواسته امیرمؤمنان(ع) را بر خواسته خود مقدم می‌داشت، دوم آنکه فقرا را دوست می‌داشت و آنها را بر اغنیاء مقدّم می‌داشت، سوم آنکه علم و علماء را دوست داشت. همانا سلمان بنده‌ای بود صالح و مطیع و تسلیم پروردگار و از مشرکان نبود.


و در اختصاص شیخ مفید آمده است: در محضر امام صادق(ع) نام سلمان و جعفر طیّار به میان آمد، بعضی از حضّار جعفر را بر سلمان ترجیح دادند، دیگری گفت: سلمان مردی مجوسی بود که اسلام آورد، امام از گفتار این مرد سخت ناراحت شدند، پشت مبارک را از تکیه‌گاه جدا کردند و دو زانو نشستند، و به ابونصیر فرمودند: خدا او را از علویان قرارداد پس از آنکه مجوسی بود، و پس از آنکه فارسی بود قُرَشی گردانید، و درود خدا بر سلمان، آری جعفر نزد خدا دارای مقامی است که در بهشت با ملائکه پرواز می‌کند.


خلاصه آنکه سلمان آنقدر بزرگوار و مورد احترام پیامبر و خاندان مکرّمشان(ع) بود که در این کوتاه سخن نمی‌گنجد و این چند سطر از بیان مقام والای ایشان عاجز است، ایشان چنان مورد احترام اهل بیت(ع) بود که یکی از افراد حاضر در تشییع جنازه مطهّر صدیقه طاهره(ع) بود و حتّی بر حضرت نیز به همراه امیرالمؤمنین(ع) نماز خواند.


زهد و پارسایی سلمان


سلمان در زهد و پارسایی آنچنان بود که شهره آفاق و اعصار است تا جایی که اگر بخواهند بگویند که فلانی خیلی پرهیزکار و زاهد است می‌گویند سلمان زمان است. و چنین شخصی فقط می‌تواند این طور زهد و بی‌رغبتی به دنیا را داشته باشد چرا که حضرت امام صادق(ع) فرمودند: ایمان ده درجه دارد، مقداد درجه هشتم، ابوذر درجه نهم و سلمان به درجه دهم از ایمان رسیده‌اند.
سلمان خانه نداشت، به خاطر همین، شخصی از او اجازه خواست تا خانه‌ای برایش بسازد، سلمان اجازه نمی‌داد تا پس از اصرار زیاد، آن مرد گفت: اگر اجازه دهی خانه‌ای بسازم که مورد پسندت باشد، سلمان پرسید آن چگونه خانه‌ای است؟ مرد در جواب گفت: خانه‌ای که هرگاه بایستی سقف آن با سرت تماس بگیرد و هر وقت بخوابی پایت به دیوار برسد؛ آنگاه سلمان اجازه داد.
ابووائل می‌گوید: من و رفیقم بر سلمان وارد شدیم، سلمان فرمود: اگر پیامبر(ص) از تکلّف برای میهمان نهی نکرده بود خودم را به زحمت انداخته و طعام خوبی برایتان تهیه می‌کردم، سپس مقداری نان و نمک آورد. رفیقم گفت: اگر با این نمک مقداری سبزی هم بود بهتر بود، سلمان آفتابه خود را گرو گذاشت و مقداری سبزی خرید. پس از صرف غذا رفیقم در مقام شکر خدا چنین گفت: «الحمدلله الذّی قنعنا بما رزقنا» یعنی خدا را حمد می کنم که ما را به آنچه داده قانع گردانیده است.
سلمان در این هنگام گفت: اگر قانع بودی آفتابه ام به گرو نمی‌رفت.
سعدبن أبی وقاص در مرض وفات سلمان از وی عیادت کرد و دید سلمان گریان است، پرسید: چرا گریه می کنی! با آنکه پیامبر(ص) از تو راضی بود و در کنار حوض بر او وارد می‌شوی. سلمان گفت: از ترس مرگ یا علاقه به دنیا گریه نمی‌کنم بلکه پیامبر(ص) از ما پیمان گرفت که استفاده ما از دنیا و ثروت آن، بیش از توشته سفر (آخرت) نباشد، ولی می بینم اطرافم اشیای زیادی از مال دنیاست؛ سعد دقت کرد، دید یک کاسه و آفتابه و طشتی بیش ندارد.
از زهد سلمان همین بس که در زمان حکومتش در مدائن حصیربافی می‌کرد و از دستمزد آن امورات خود را می‌گذراند و حقوق خودش را که از بیت‌المال به عنوان حاکم مدائن به او می‌دادند که پنج هزار دینار بود، همه را صدقه می‌داد، به او گفتند: چرا چنین می‌کنی با اینکه حاکم چنین شهری هستی؟ گفت: دوست دارم از عمل خود نان بخورم.


عبادت سلمان


از زهد و تقوای سلمان، حال عبادتش نیز معلوم می‌شود، اما چیزی که مهم است نحوه عبادت اوست، یعنی با درجه ایمان و علم و دانشی که داشت، عبادت را آن طور که باید، انجام می‌داد و به همین دلیل ارزش عبادت او با دیگران متفاوت شده بود.
امام صادق(ع) از پدرانش روایت می‌کند که روزی رسول خد(ص) به یاران خود فرمود: «کدام یک از شما تمام روزها را روزه می‌دارید؟» سلمان گفت: من همه روزها را روزه می‌گیرم. پیامبر(ص) فرمود: چه کسی از شما همه شب را به عبادت می‌گذراند؟ سلمان گفت: من یا رسول الله(ص). حضرت فرمودند: آیا هیچ یک از شما روزی یک ختم قرآن می‌کند؟ سلمان گفت: آری من هر روز یک مرتبه قرآن را ختم می‌کنم.
در این وقت یک نفر برخاست و گفت: سلمان عجمی می‌خواهد به ما فخر فروشی کند، و گرنه او کجا و این عبادات کجا؟ زیرا اکثر روزها او را دیده‌ام که روزه نیست و بیشتر شب را می‌خوابد و بیشتر روز را سکوت می‌کند. پیامبر(ص) فرمودند: ای مرد خاموش! تو را با مثل لقمان حکیم چه کار که به او اعتراض کنی، اگر می‌خواهی از خودش بپرس تا جوابت را بدهد.
مرد رو به سلمان کرده پرسید: چگونه می‌گویی همه روزها را روزه می‌گیرم با آنکه بیشتر روزها تو را می‌بینم که روزه نیستی؟ سلمان گفت: چنان که تو گمان کردی نیست، بلکه در هر ماه سه روز روزه می‌گیرم و خدا فرموده: «مَنْ جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالَها» هر که یک عمل خوبی انجام دهد، ده برابر به او ثواب می‌دهد، بنابراین مثل آنکه سی روز روزه گرفته‌ام و از طرفی روزه ماه شعبان را به ماه رمضان وصل می‌کنم و هر که چنین کند ثواب روزه تمام سال را دارد.
مرد گفت: شما مدعی شدید تمام شب را عبادت می‌کنم، با آنکه بیشتر شب را می‌خوابی؟ سلمان گفت: این طور نیست، بلکه از پیامبر(ص) شنیدم که فرمودند: «مَنْ باتَ عَلی طُهْرٍ فَکأَنّما أحیی الیل کُلَّه» هر که با طهارت بخوابد مثل آن است که تمام شب را به عبادت گذرانیده است.
مرد گفت: چگونه می‌گویی روزی یک ختم قرآن می‌کنم در حالی که بیشتر روز را خاموشی؟ سلمان پاسخ داد آری از رسول خدا(ص) شنیدم که درباره علی(ع) فرمود: «ای علی! مَثَل و نمونه تو مانند سوره قل هو الله است، هر که یکبار آن را بخواند مثل آن است که یک سوم قرآن را خوانده است و هر که دوبار بخواند مثل آن است که دو سوم قرآن را خوانده و هر که سه مرتبه بخواند یک ختم قرآن انجام داده است. همچنین هر که تو را تنها به زبان دوست دارد یک سوم ایمانش کامل شده و هر که با دل و زبان دوست دارد، دو سوم ایمانش تکمیل شده و هر که با دل و زبان دوستت بدارد و با دست هم یاری‌ات کند تمام ایمان را به چنگ آورده و ایمان خود را کامل گردانیده است، یا علی! اگر اهل زمین همانند اهل آسمان تو را دوست می‌داشتند یک نفر عذاب آتش را نمی‌دید.» (من لایحضره الفقیه، ج ٤، ص ٤٠٤)


شهامت سلمان


سلمان چنان آزاد مرد و با شهامت بود که در زمان خفقان مدینه، او همچنان با رشادت و جسارت از حریم ولایت و امامت امیرالمومنین(ع) دفاع می کرد و از کسانی بود که درباره خلافت و غصب آن بر ابوبکر اعتراض کردند. سلمان به پاخاست و گفت: «ای ابوبکر! هنگامی که مرگ به سراغت آید، امرت را به که می‌سپاری؟ هنگامی که از احکام امّت از آنچه که نمی‌دانی سؤال کنند به که پناه می‌بری؟ آیا تو امام بر کسی هستی که اعلم از توست؟ مقدّم بدار هر آنکه خدا او را مقدم داشته و همواره رسول خدا(ص) در طول حیاتش او را بر دیگران مقدم می‌داشت و هنگام وفات هم او را بر تو مقدم داشت! آیا قول و وصیت رسول خدا(ص) را فراموش کرده‌ای که فرمود: تو را نفع نمی‌رساند مگر عملت و چیزی را به دست نمی‌آوری مگر آنچه جلوتر فرستاده باشی؟ پس اگر برگردی نجات می‌یابی! تو هم شنیده‌ای آنچه ما شنیده‌ایم؛ ولی آن را انکار کردی و ما به آن اقرار نمودیم! پس تو و ما بر خدا وارد خواهیم شد؛ و خدا هرگز بر بندگانش ظلم نمی‌کند.»
همچنین روزی عمر به سلمان نامه می‌نویسد و به او دستوراتی می‌دهد که سلمان از نظر شرع برای خود جایز نمی‌داند آنها را انجام دهد، و جواب عمر را در طی نامه‌ای می‌دهد و تمام خواسته های او را از جمله تحقیق و بررسی از روش حاکم قبل مدائن یعنی حذیفة بن یمان را رد می‌کند و به گفته‌های او جواب منفی می‌دهد که به خاطر طولانی بودن نامه فقط به سطرهایی از آن اشاره می‌‌کنیم:
«در مقام فرمان بُرداری تو، معصیت و نافرمانی خدا را نمی‌کنم. اما اینکه از حصیر بافی و خوردن نان جوین بر من خُرده گرفتی، اینها چیزی نیست که بتوان بر کسی عیب گرفت، عمر! به خدا قسم، خوردن نان جوین و بافتن حصیر و استغناء از زیاده طلبی نزد خدا بهتر و برتر و به تقوا نزدیک‌تر از غصب حق مؤمن و ادعای بی‌جا نمودن است، زیرا پیامبر(ص) را دیدم که نان جو می‌خورد و بدان خوشحال بود. ... من نیامدم این مردم را سیاست کنم، بلکه آمده‌ام تا با ارشاد و راهنمایی حدود خدا را به پادارم.»‌


جناب سلمان، در روز ٨ صفر سال ٣٦ هجری قمری در سن ٢٥٠ سالگی و بنا بر قولی ٣٥٠ سالگی در مدائن از دنیا رفت و در مقام و بزرگی و قدر و منزلت او همین اندازه بس است که حضرت امیرالمؤمنین(ع) وسایل غسل و کفن او را آوردند و او را غسل داده و کفن نمودند و سپس بر وی نماز خوانده دفن نمودند. حضرت امیر(ع) در موقع نماز تکبیر آن را بلند گفتند طوری که زاذان خدمتکار سلمان بعد از نماز علت را سؤال نمود که چرا بلند تکبیر گفتند؟ حضرت فرمودند: برادرم جعفر با خضر نبی هر کدام با هفت صف از ملائکه و در هر صفی، هزار هزار (یک میلیون) ملک حاضر شده بودند و بر سلمان نماز خواندند.
روحش شاد، یادش گرامی و راهش پُر رهرو باد.


منابع:
١. اعلام الوری باعلام الهدی، شیخ طبرسی.
٢. الطبقات الکبری، ابن سعد.
٣. سیره ابن اسحاق.
٤. اسیرة النبویة، ابن هشام.
٥. السیرة النبویة، ابن کثیر.
٦. دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم(ص).
٧. اصحاب ایرانی ائمه اطهار(ع).
٨. تقویم شیعه، عبدالحسین نیشابوری.
٩. من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق.
١٠. کافی، شیخ کلینی.


تهییه شده در دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت - سعید بلوکی

  • کاربر۱

پیوستن مجموعه فرهنگی النبا العظیم یه کمپین تشکل های مردمی در حمایت از مسلمانان هند.

 

به نام خدا

 

جناب آقای گدام دارمندرا
سفیر محترم جمهوری هندوستان در تهران


سلام و وقت بخیر؛
پیرو ناآرامی های رخ داده در شهر دهلی نو، اینجانبان به نمایندگی از جامعه مدنی کشور ایران بر خود لازم می دانیم نکات ذیل را خدمت جنابعالی یادآور شویم. امید که شما نه بعنوان یک مقام دیپلماتیک بلند پایه، که بعنوان یک انسان که نمایندگی ملتی بزرگ و شریف چون ملت هندوستان را در کشوری صاحب تمدن و فرهنگ چون ایران بر عهده دارد، به آنها گوش فرا دهید و اگر در سخن ما منطق و استدلال و اندیشه یافتید، آن را به کشور متبوع خویش منتقل کنید:


  • ۱. حافظه تاریخی ما، وقایعی چون کشتارهای گجرات در سال 2002 و مسجد بابری در سال 1992 را از یاد نبرده است. مهم این نیست که در این کشتارها، مسلمان ها بیشتر قربانی شدند یا غیر مسلمان ها؛ مهم و دردناک آن است که در آن حوادث تلخ خون انسان هایی بیگناه در میان معرکه آتش مذهبی به زمین ریخته شد. تصور ما این بود که هندوستان، درسی فراموش نشدنی از این وقایع گرفته است و باور نداشتیم که قرار است در سرزمین اعجاب انگیز و هفتادوملت، یک بار دیگر چنین حوادثی تلخ تکرار شود. آن هم نه در گجرات یا یوپی که در پایتخت!
    ۲. دین همواره با برداشت هایی متفاوت روبرو بوده است و در تمامی ادیان جهان، افراط گرانی یافت می شوند که روح دین و مذهب و اعتقاد را درست نفهمیده اند. اسلام، مسیحیت، یهودیت، بودیسم و هندوئیسم همیشه کج فهمانی را به خود دیده اند که تاب تحمل غیر ندارند اما تاریخ بر این واقعیت گواه است که این پیوند شوم قدرت سیاسی با افراط گرایان مذهبی است که می تواند فاجعه بیافریند. نگاهی به جنگ های صلیبی بیندازید، تاریخ پیوند وهابیت را با آل سعود مطالعه کنید، کنکاشی پیرامون جریان صهیونیسم رقم بزنید، حوادث دهشتناک میانمار را بازبینی کنید آن وقت خواهید یافت که اگر نبود دست اراده قدرت سیاسی در پشت افراط گرایان مذهبی، دنیا شاهد جنایات خونبار بنام دین و مذهب نمی بود. این همان واقعیت دردناکی است که از مجموعه شواهد و قرائن سال های اخیر در کشور هندوستان خود را نمایان می سازد: پیوند قدرت سیاسی با اندیشه راست گرایان مذهبی هندو!
    ۳. فشار علیه هر گروه اقلیت مذهبی و بازگذاشتن دست افراط گرایان در برابر آنها، می تواند به شکل گیری هسته های افراط گری در دل اقلیت ها بیانجامد. چه تضمینی وجود دارد که بعد از جنایات اخیر رخ داده در شهر دهلی، اندیشه هایی چون داعش و القاعده در دل جوانان مسلمان هند رخنه نکند؟ آیا تصور کرده اید که تنها به مدد قدرت امنیتی اطلاعاتی خویش خواهید توانست نفوذ این فکر خطرناک را کنترل کنید؟ جناب آقای گدام دارمندرا، تسری اندیشه های افراطی در جوامع دارای زمینه، به سرعت تسری ویروس کرونا است. هزاران تمهید و تدارک شما و دولت متبوع شما نخواهد توانست جلوی آن را بگیرد. اگر واقعا آنگونه که ادعا می کنید به دنبال جنگ علیه تروریسم هستید، زمینه های افراطی گری را از بین ببرید. این تجربه ایران در مواجهه با سرطان داعش است و شما خوب می دانید که جمهوری اسلامی ایران بیشترین هزینه ها را در مواجهه با افراط گری بنام اسلام داده است.

  •  

در پایان ما نمایندگان جامه مدنی کشور ایران، برای کشور بزرگ هندوستان آرزوی پیشرفت و توسعه داشته و متوقع هستیم هرآنچه که برای احقاق حقوق از دسته رفته مسلمانان بعنوان جزی لاینفک از حریر رنگارنگ هندوستان ضروری است، توسط دولت متبوع شما اجرا شود. امیدواریم که واکنش به نکات فوق الذکر با کلیشه های دیپلماتیک «عدم مداخله در امور داخلی کشور هندوستان» همراه نباشد.
به پیوست اثری هنری که نمایان گر نوستالوژی همیشگی ایرانیان از کشور هندوستان است خدمتتان تقدیم می گردد. ای کاش که این نوستالوژی را در ذهن های ما پاره نکنید.

 

مجموعه فرهنگی، بین المللی النبا العظیم

 

  • کاربر۱

بسم الله الرحمن الرحیم 

《سوی دیار عاشقان》

🔺قطار زمین را گرفته بود و سینه خیز به سمت شهری خرّم می رفت.
به خرمشهر که رسید، صدای زوزه خمپاره ها گوشم را آزار می داد،
آری حدود ۲۰سال پیش در این شهر فارس، کرد، ترک و عرب در کنار هم مقابل گرگ های بعثی ایستادند.

آن روز ها قومیت معنا نداشت، همه در کنار هم و برای هدفی مشترک می جنگیدند.
حتی عراقی ها به کمک ایرانی ها آمده بودند.

حلبچه سندی زنده بر این مدعا است
فریادهای قبرستان حلبچه از ظلمی که صدام  به ایران و عراق کرد به گوش میرسد.
فقط کافی است به فریاد هایش گوش دهی...

🔻شهیدان بدرقه ام می کنند، به شلمچه می رسم، گل های خفته در آنجا را می بوسم و عازم می شوم
لاله های شلمچه برایم پلی میسازند و مرا به سرزمین قدیمی ترین تمدن ها می رسانند

در آنجا دوستانِ عرب آن چنان از من استقبال می کنند که گویی سالیان سال مرا می شناسند
شیخ قبیله جلو می آید و مرا در بغل می گیرد، انگار پسر خود را در  آغوش گرفته...
از این مقدار محبت شرمنده می شوم،
ناگهان جمله ی روی پرچم نظرم را جلب می کند(حبّ الحسین یجمعنا) 

🔸آری ما از یک پدر هستیم
چون پیامبر فرمود:من و علی دو پدر این امت هستیم
ما همه با هم برادریم چون خداوند در سوره حجرات فرموده: مومنان با یکدیگر برادر هستند
مگر می شود دو برادر با هم مهربان نباشند.

جوانان عراقی برایم غذا می آوردند،
از شرمندگی آب می شوم، مرواریدی به روی گونه ام می غلتد 
می خواهم فریاد بزنم که ای دنیا! کجای تو اینقدر انسان ها با هم مهربان هستند
عشق سید الشهدا علیه السلام قلب همه ما را به هم گره زده است

🔹جاده از زیر پاهایم کنار می رود ، شب شده و سرما با تازیانه به جان بچه ها افتاده،
پیرمرد عراقی در حالی که از سرما رنج می برد، پتویی را برای بچه ها می آورد و وقتی می بیند بچه ها گرم شدند،  قلب او هم گرم می شود.

یاد آیه قرآن می اُفتم، که می فرماید: ایثار می کنند در حالی که خود محتاج تر هستند

یونسکو با این همه، هیاهو و جنجالش اینچنین صحنه ای را در کارنامه خود ندارد .
اینجا بهشت زمین است ....

♦️شیطان در میانم وسوسه ایجاد می کند ولی غافل است که من دست در دست قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) دادم،
آنها به من فهماندند که بهترین فرد کسی است که تقوایش بیشتر است و قومیت هیچ ارزشی ندارد و اهمیت به قومیت، نوعی جاهلیت است که انسانِ قرنِ بیست و یکی با این همه پیشرفت، هنوز درگیر آن است.

🔻اربعین با هزاران جلوه ی زیبایش آمده تا به انسان زیبایی ها را نشان دهد،
نشان دهد که انسان ها با جنسیت های مختلف و سنین مختلف همه دلداده امام حسین (علیه السلام) هستند و به عشق او در بیابان طی مسیر می کنند،
با خودم می گویم مراقب باش این زیبایی ها را برای خودت و دیگران تلخ نکنی و این جمله نورانی را با خودم تکرار می کنم (کُلّنا عُشّاقُکَ یا حُسین).

      🖋 سیدمحمدسجاد طباطبایی / اربعین ١٤٤١


🇮🇷قرارگاه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم
🇮🇷@alnabaolazim

 

اربعین نوشته سوی دیار عاشقان

  • کاربر۱

 بسم الله الرحمن الرحیم

《آن سَفَر کرده که صَد قافِلِه دِل، هَمرَهِ اوست》
#اربعین_نوشته

السلام علی الحسین 
و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین علیهم السلام

🔻روز ها یک به یک از جلوی چشمانم کنار می روند و تقویم یک روز را از بقیه روز ها جدا می کند و به چشمانم نشان میدهد،
آری اربعین در اُفُقِ تقویم، خود نمایی می کند
اربعین با صدای(هَلِ بِالزُّوار) حواسم را به خود جلب می کند.
اربعین با چای های عراقی، ذائقه ام را به خود معطوف می کند،
پرچم های بزرگی که به اهتزاز درآمده اند چشمانم را خیره میکند،
اربعین با بخشیدن طعام به کودکان قلبم را مبهوت خود می کند،
او من را عاشق خود می کند و دست و بالم را باز می کند تا بتوانم پرواز کنم،

و اکنون عزیزم، تو باید قدر خویش را بدانی،
امام هشتم علیه السلام فرمودند: هرکس قدر خویش را بداند، هلاک نمی شود.

تو دیگر با بقیه فرق داری و در حال رقم زدن آینده بشریت هستی، قفل های زندگی بشر به دستان تو باز می شود،

تو دیگر معمولی نیستی
بشر، خسته از جَنگ و فَساد ، دست به دامن توست،
او از تو می خواهد تا منجی اش را به او برسانی 
جالب آن است که منجی هم از تو می خواهد تا زمینه ی آمدن او را فراهم کنی،

همه چیز به تو گره خورده ...
صحیح تر آنست که اربعین ، همه چیز را به تو گره زده است، آینده بشر به دست تو ، زائر اربعین است

صاحب انتقام سیدالشهدا تو را صدا می زند
دستان در زنجیر سید الساجدین،
چادر خاکی زینب،
دخترکی از گوشه خرابه،
بشرِ غرق شده در مرداب فساد تو را صدا می زند
همگان تو را صدا می زنند که زمینه فرج را مهیا کنی

اما اربعین پیش از تو زمینه را آماده کرده و لشگری ۲۰ملیونی را فراهم ساخته
فقط مانده تا تو در هر لحظه به یاد آن مظلوم سفر کرده باشی،

امام صادق علیه السلام فرمودند زیاد برای فرج دعا کنید.

و اینجا دَر دِلِ بیابان و پیاده و در حال گریه بر مظلومیت زینب کبری سلام الله علیها بهترین موقع برای دعا برای فرج است

اما وظیفه تو تمام نشده، 
خداوند در مقابل شهادت سید الشهدا علیه السلام سه چیز به ایشان عطا فرمود:
۱_ امامت را در نسل ایشان،
۲_ شفا را در تربت ایشان،
۳_ واجابت دعا را زیر گنبد مطهر ایشان قرار داد.

🔹و تو از میان میلیاردها انسان این توفیق را پیدا کرده ای تا در زیر گنبد مطهر قرار بگیری و با خود، مظلومیت زینب کبری سلام الله علیها را مرور کنی و خدا را به حق او و پدر و مادر و برادرانش قسم بدهی تا ظهور آن غریبِ مظلوم را تعجیل فرماید.

        🖋 سید محمد سجاد طباطبایی / اربعین ١٤٤١


🇮🇷قرارگاه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم
🇮🇷@alnabaolazim

اربعین گروه فرهنگی تبلیغی النبا العظیم

  • کاربر۱